به نام خدایی که این روزها حضورش را نزدیکتر حس میکنم
با سلام خدمت همراهان عزیز دنیای روانشناسی
حدود ۲۰ روزی میشه که مطلبی روی سایت قرار ندادیم چون شب یلدا یکی از عزیزانمون رو از دست دادیم و نیاز به زمان داشتیم تا دوباره بتونیم با انرژی بیایم و خدمت شما عزیزان باشیم.
مرگ نزدیکان واقعه ی بسیار دردناکیه که قطعأ خداوند مهربون باید بهمون کمک کنه تا بتونیم با فقدان عزیزمون کنار بیایم و زندگی رو از سر بگیریم.
گاهی بعضی آدم ها با رفتنشون یه جوری بهمون هشدار میدن و آگاهمون می کنن که هیچ جوره نمیشه انکارش کرد.
مریم، خواهر عزیزمون با رفتنش این آگاهی بزرگ رو به ما داد که ما هم رفتنی هستیم! دیر یا زود…
پس کمی مراقب رفتارمون با آدمها و دنیای هستی باشیم…
در این رابطه داستانی براتون آماده کردم از زندگی کسی که همه چیزشو از دست داد ولی با قدرت به زندگیش ادامه داد.
???????
معرفی کتاب روانشناسی
داستان رنج و معنای زندگی
ویکتور فرانکل (۱۹۰۵) در ۳۷ سالگی سیر حماسه وار سه ساله اش را در دنیای وحشتناک ظلم و شکنجه و گرسنگی و محرومیت بشری آغاز کرد.
سرگذشتی که مرگ تنها راه گریز از آن بود. هبوطش به جهنم، با حرکت قطاری شروع شد که از شهر زادگاهش وین (اتریش) به سمت شمال شرقی می رفت. هیچ یک از ۱۵۰۰ مسافر قطار نمیدانستند به کجا می روند. در واگن فرانکل ۸۰ نفر را بار کرده بودند. ازدحام به اندازه ای شدید بود که باید روی بار و بنه خود می خوابیدند.
چند شبانه روز قطار به سرعت از شهر ها و حومه ها می گذشت. سرانجام، سحرگاهی از سرعت خود کاست و روی خط دیگری افتاد. مسافران با تشویش و نومیدی از دانستن اینکه کجایند، از پنجره های بیرون را نگاه می کردند. تا اینکه تابلوی نام ایستگاه نمایان شد. عده ای فریاد می کشیدند اما اکثر در سکوت مهیبی فرو رفته بودند. روی تابلو نوشته شده بود: ( آشویتس )

با روشن شدن هوا کم کم توانستند سیم های خاردار و برج های مراقبت رسواترین اردوگاه مرگ نازی ها را ببینند. فرانکل در تخیل خود ردیف های چوبه دار را دید که جنازه ها از آن آویزان بودند. “وحشت کرده بودم اما هنوز خوب بود، زیرا می بایست به وحشتی هولناک تر و عظیم تر خو می گرفتیم”.
۱۹۴۲ بود.
ویکتور فرانکل پا به گشتارگاهی سازمان یافته و کارکشته گذاشته بود که برآن بود تا به کشتار ۶ میلیون هم کیش یهودی او دست بزند. او یکی از معدود کسانی بود که زنده ماند. اما جسم و روحش رنج هایی از سرگذراند که زبان از بیانش قاصر است.
بوته ی آزمایشی که سرانجام همه اعتقادات او را با شقاوت هرچه تمام تر آزمود. پدر و مادر برادر و همسر – همه اعضای خانواده اش مگر یک خواهر- در کوره های آدم سوزی سوزانده شدند.
اما او زنده ماند و بیش از زنده ماندن، تاب آوردن این آزمون عذاب آور فرانکل را به این اعتقاد رساند که آدمی می تواند در رویارویی با رنج های عظیم و حتی در آستانه مرگ، معنا و منظوری در زندگی بیابد.
برای آگاهی بیشتر از زندگی ویکتور فرانکل بهتون پیشنهاد می کنم کتاب زیبای انسان در جستجوی معنا را بخوانید.
منبع: دنیای روانشناسی
خیلی خیلی متاسفم… باهاتون همدردی میکنم…
خداوند روح مریم عزیز را در آرامش قرار بدهد.
من این کتاب رو خوندم و به همه دوستانم این کتاب رو پیشنهاد میکنم.
ممنون از هراهی پر مهرتون و دعای زیباتون
پایدار باشید
خداوند عمر باعزت به شما عزیزان وخانواده محترم عطا کنه
سلام
ممنون از دعای خیرتون.
انشالله خدا به شما و عزیزانتون سلامتی و عمر پر برکت عطا کند.
salam age baratun moyasare dar rabete ba transsexual matlab bezarid,mamnun misham
سلام
در حال حاضر چنین امکانی برای سایت وجود ندارد ولی اگر در آینده چنین امکانی بود حتما از این جور مطالب نیز قرار خواهیم داد.
پایدار باشید
ba salam va khaste nabashid ,matlabe fogholadeii bood age mishe bishtar dar morede rah haie kasbe movafaghiat matlab bzard ,bazam tashakor
سلام
ممنون از نظرتون
انشالله سعی می کنیم در سایت دنیای روانشناسی همه جور مطالب روانشناسی قرار بدهیم که مورد توجه شما عزیزان قرار بگیرد.
شاد باشید
سرکار خانم سرباز
ضمن عرض تسلیت و آرزوی بقای بازماندگان. امیدوارم روح ایشون قرین رحمت پروردگار باشه. ما را در غم خود شریک بدانید
سلام
ممنون از ابراز همدلیتون
بنده هم برای شما و خانواده گرامیتان آرزوی شادی و سربلندی دارم
این روزها رنج میکشم . و اکنون به نگاهی تازه از زندگی رسیده ام.
اکنون میدانم که در این دنیا تنها هستم.
رنجهایی در این دنیا وجود دارد که من و تنها من به تنهایی باید آن را به دوش بکشم و هیچ یک از عزیزترین کسانم نمیتوانند بجای من آن رنج را به دوش بکشند . هیچ کس نمیتواند موفقیت و آینده ای که خودش برای خودش ساخته است را به من تقدیم کند و مرا از رنج رها نماید هرچند من برایش عزیز جان باشم.
من تنها هستم…
من هستم و زندگی ام و رنجهایی که عزیزترین کسان من نمیتوانند آن را بجای من بدوش ببرند.
و تنها کسی که در این راه امید یاری از او دارم پرودگار من است. تنها کسی که او را صدا میکنم و از او یاری میطلبم. از او میخواهم یا مرا قدرتمند گرداند تا بتوانم این راه را به مقد برسانم…
من تنها هستم و خداوند
اکنون فهمیده ام که زندگی چقدر شبیه مرگ است.
مرگی که در ان نیز تنها خواهم بود.
تنها من و خدای من
ممنون از نوشته ی زیباتون مریم گرامی
پایدار باشید
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود
تسلیت میگم امیدوارم خدا بهتون صبر بده
ممنون از همدلیتون
براتون آرزوی سلامتی داریم
سلام، مطلب زیبایی بود
خیلی ها وقتی کمی سختی میبینند، خودشون رو میبازن
به همه دست اندرکاران دنیای روان شناسی خسته نباشید میگم.امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشید.
سلام خدمت شما
ممنون از لطفتون سرکار خانم
پایدار باشید
ایشالا روحشون در ارامش باشه
ممنون از دعای خیرتون
خدارحمتشون کنه وروح مریم عزیزدرارامش باشه.
سلام
ممنون از دعای زیباتون
پایدار باشید
خدارحمتشون کنه.
ممنون از دعای خیرتون